اندکی درنگ

این روزها خبر داغ رومینا که توسط پدرش به قتل رسید همه جا پیچیده و هر کس آن را از دیدگاه خودش قضاوت می کند یک نفر جای رومینا نشسته و پدر را محکوم میکند و شاید فرد دیگری جای پدر نشسته و دختر را محاکمه کند.یکی از دوستانم که وکالت می خواند داستانی را نقل می کرد که  پُر از درس زندگی است او می گفت : در یکی از روزهای کاری اش با موضوعی روبرو می شود:دختری ۱۵ ساله به همراه مردی ۳۵ ساله به دادگاه مراجعه کرده بودند تا از قاضی به دلیل مخالفت خانواده دختر اجازه عقد بگیرند.مادر که مثل مار به خود می پیچید و دختری که کوتاه نمی آمد و مردی که اتفاقاً یک بار ازدواج هم کرده بود منتظر بود تا اجازه عقد بگیرد و دختر نوجوان را با حکم دادگاه به خانه ببرد.قاضی در ابتدا دختر را فراخواند و حرف هایش را شنید. سپس خواستگار را فراخواند و با پرخاش و تندی و حتی تهدید به او فهماند که تا پایان حکم اگر بفهمد هرگونه ارتباطی به هر شکل با دختر داشته باشد عواقب وحشتناکی خواهد داشت.سپس مادر دختر را صدا زد قاضی نگاهی کرد به مادر و گفت آیا شما برای دخترت وقت می گذاری ؟ دخترت را در آغوش می گیری، با او حرف می زنی، نوازشش می کنی به او می گویی که دوستش داری و تاکید کرد که مادر واقعیت را بگوید. مادر گفت نه این کارها را نمی کنم به دلیل مشغله های زندگی وفشارها. گفت از چه سنی دیگر دخترت را حمام نمی کنی؟ مادر گفت از کودکی به او آموختم خودش حمام کند. و چند سوال دیگر نظیر این سوال ها پرسید و جواب هایی شبیه این جواب ها گرفت. سپس قاضی از مادر سوال کرد با این ازدواج مخالفید؟ مادر گفت بله .قاضی گفت برای سه ماه آینده وقت تعیین می کنم. در این مدت باید به دستوراتی که می دهم عمل کنید. مادر شما باید مدام فرزند تان را نوازش کنید و تا می توانید به او محبت کنید بگوئید که چقدر دوستش دارید از زیبایی هایش تعریف کنید قربان و صدقه اش بروید وحتی گاهی او را به حمام ببرید و … دستور های دیگری که برای من عجیب بود. دوستم می گفت تاریخ سه ماه بعد را جایی یادداشت کردم و راس مقرر هماهنگ کردم و در شعبه حضور یافتم. به شدت هم می ترسیدم و اضطراب داشتم که نکند اصرارهای دختر و فریبی که از آن مرد خورده بود و دیگر شرایط باعث شود قاضی رأی به ازدواج آن دو بدون اجازه خانواده دهد. در کمال ناباوری دختر به همراه مادر در شعبه حضور یافت و اعلام کرد که دیگر تمایلی به ازدواج ندارد و ماجرا به اتمام رسید . پس از خروج آن خانواده، قاضی رو به من کرد و گفت من خودم هم دختر دارم این دختر بچه عاشق نبود و شوهر نمی خواست نیاز به نوازش و لمس و توجه داشت.حال من با شما دوباره قصه ای را مرور می کنیم رومینا دختری سیزده ساله بود … و پدر رومینا با داس در حالی که دختر خواب بود گردنش را برید…رومینا و رومیناها نه عاشقند و نه مشکل ناموسی دارند این دختر ها – زن ها- توجه و احترام و لمس و نوازش نیاز دارند که از پدر و مادر که هست دریافت نمی کنند و گاهی به دلیل فوت یکی از والدین و مشغله های زندگی به طور کلی این امر نوازش و توجه ویژه به فرزندان به فراموشی سپرده می شود. پس برای رفع مشکل به سمت بیرون از خانواده می روند. رومینا که رفت اما ما یاد بگیریم که دختر های مان نیاز به توجه و عشق و لمس و نوازش از طرف خانواده و مادرهای شان دارند.با گفتن اینکه رومینا عاشق بود، نگوییم که ازدواج چاره دردش بود ، نگوییم این بچه خودش هم مشکل اخلاقی داشت و چرا به دنبال آن مرد رفت و …و… بدانیم با این جملات ماهم داس برداشته و گلوی رومینا و رومیناها را می بریم.داستان واقعی اما غم انگیز و پر نکته ای بود درسهایی داشت تلخ اما حقیقی بود باید مراقب فرزندانمان و خصوصاً دخترانمان باشیم اگرمشغله های زندگی و یا هر چیز دیگر باعث شود در خانه محبت و توجه و نوازش را درک نکنند در بیرون از خانه جستجو خواهند کرد آنها تشنه اند باید خودمان سیرابشان کنیم درست است که پدر نقش بسیاری در تربیت و محبت به فرزندان دارد و لی هرگز فراموش نکنیم که نقش مادر جایگاه بسیار بالاتری دارد. فرزندان ما  باید یاد بگیرند محبت ناب و اصلی  را در جمع کوچک  خانه و خانواده خودشان جستجو کنند و این درس را تنها و تنها می توانند از ما و عملکرد ما یاد بگیرند.

مراقب عزیزانمان باشیم

 

keyboard_arrow_up