بحران دوقلوها
دست در دست دوستانش در حال بازی کردن بود. صدای هیاهوی آنها الهه را به کوچه کشاند. وقتی الهه به کوچه رفت، الهام خواهر دوقلویش، اخمهایش را در هم کشید و رویش را از او برگرداند. دلش نمی خواست الهه در جمع دوستان او باشد. الهام می ترسید با حضور الهه، کمتر مورد توجه دوستانش قرار بگیرد و با طرد کردن او به بازی خود مشغول شد.
الهه که متوجه نگرانی و ناراحتی خواهرش شد از آنها فاصله گرفت و در لاک تنهایی خود فرو رفت و همچون همیشه به آغوش مادر پناه برد. احساس می کرد مادر نیز او را دوست ندارد ولی اینگونه نبود.
روزگار نه چندان دوری بود که مادر در کنار همسر و دو فرزندش زندگی را به سختی می گذراند، اما همسرش که بود زندگی، رنگ و بویی دیگر داشت. تکیه گاهی بود برای همسر و فرزندانش. ولی هنوز الهه و الهام دوسال از بهار عمرشان نگذشته بود که خبر غرق شدن همسرش را در رودخانه برایش آوردند. با این خبر همچون کوه یخ فرو ریخت . دیگر بابایی نبود که ناز دخترانش را بکشد و دختران با تکیه به پدر که ستون خانه بود مقتدرانه بزرگ شوند سینه سپر کنند و با مشکلات بجنگند. با اینکه پس از او دیگر پاهای مادر قدرت راه رفتن نداشت و کمرش توان به دوش کشیدن بار یک زندگی سخت و بزرگ کردن دو کودک بیمار را نداشت اما تنها دلخوشی و دلبستگی اش همین دو کودک بود که از ابتدای تولدشان با مشکلات زیادی رو به رو شده بودند. وزنهای متفاوت الهه و الهام، آثار منفی زیادی بر خلق و خوی آنها مخصوصا الهه که با وزنی بسیار کمتر از الهام به دنیا آمده بود گذاشت.
اولین روزی که به کانون آمدند دو خواهر دوقلو و دوست داشتنی بودند اما با تفاوت های اخلاقی و بسیار متفاوت. الهه برای پاسخ به سوالهایی که از آنها پرسیده می شد چشم در چشم خواهر خود می دوخت تا ملتمسانه ببیند او چه می گوید و شاید باری از دوش خود بر دارد. اما الهام می خواست مثل همیشه خودش بهتر از همه وخصوصا بهتر از الهه باشد. الهه در دوسالگی تشنج کرده بود، از بدو تولد سوراخی در قلب کوچکش بود که باید مرتب چکاپ می شد. ریه های ضعیف او باعث می شد با کوچکترین سرماخوردگی بیمار شود و روزهای زیادی درگیر بیماری باشد، دیر زبان بازکردن او سبب شده بود نسبت به الهام اعتماد به نفس کمتری داشته باشد و در دوست یابی احساس ناتوانی و در نهایت تنهایی کند. پس از آن اقدامات ویژه ومشاوره های خاص کانون، برای مادر و فرزندان آغاز شد.
الهه و الهام در بررسی های انجام شده مشکلات گفتاری و رفتاری زیادی داشتند و کندی حرکتی، روانی که البته در الهه مشهودتر بود. الهه از مقایسه شدن با خواهرش نگران بود و از اینکه مورد قضاوت دیگران قرار بگیرد دچار استرس می شد به همین علت در ارتباطگیری به سختی صحبت می کرد؛ حتی در پاسخ مشاور از اینکه رنگ چشمانش را بگوید مدت طولانی سکوت می کرد و چشم در چشم پاسخ نمی گفت. بر خلاف الهام که به نظر اعتماد به نفس کاذبی داشت، مادر به خاطر وضعیت جسمی و روحی الهه شاید توجه ویژه تری به او داشت وشاید این مسئله باعث شده بود الهام نسبت به خواهرش حسادت کند و گه گاه در خانه خواهرش را کتک بزند. مادرسعی می کرد با مطالعه و کمک گرفتن از مشاوران شیوه های تربیتی صحیح تری داشته باشد .
بعد از فوت همسر، ارتباط مادر با خانواده ی همسرش کمتر از قبل شده بود و تنها با خانواده ی خود ارتباط داشت و با آنها زندگی می کرد. چه بسا اگر در این شرایط حساس، حمایت خانواده ی همسرش نیز می بود باعث دلگرمی بیشتر برای بزرگ کردن دخترانش می شد. حتی پدر همسرش حاضر به بخشیدن سهم الارث خود از زمین کوچکی که همسرش برایشان به ارث گذاشته بود و فرزندانش نیاز بیشتری به آن داشتند نشد. شاید با فروش آن می توانستند آنها هم صاحب خانه ی کوچکی شوند.
بعد از پیگیری ها و جلسات متعدد مشاورران ومددکاران که برای مادر و دخترانش تشکیل شد، الهه و الهام برای بررسی اضطراب و نقص توجه و بی دقتی به روانپزشک ارجاع داده شدند و در کنار آن مشاوران کانون هم دست به کار شدند و مددکاران و مربیان تحصیلی در کنارشان قرار گرفتند. اقدامات لازم جهت گفتاردرمانی برای الهه که دچار لکنت زبان بود انجام شد و آموزش های لازم در این خصوص و چگونگی تلفظ صحیح کلمات به مادر آموزش داده شد. مادر که به خاطر بیماری کم خونی خود و شرایط سخت کودکانش و حتی مشکلات بی شمار اجتماعی، اقتصادی و معیشتی که با نبود همسرش بوجود آمده بود، زودرنج و عصبی شده بود تحت درمان پزشکی و مشاوره قرار گرفت و شیوه های تربیتی و فرزند پروری صحیح به او آموزش داده شد. از طرفی به خاطر تربیت دو گانه ای که دخترانش در خانه ی مادربزرگ با آن مواجه شده بودند تاثیر تربیتی مادر را کمرنگ کرده بود پس باید مستقل می شدند به توصیه مشاوران و کمک های گروه مددکاری، مادر خانه ای جدا از خانواده ی خود ولی درنزدیکی آنها اجاره و زندگی مستقل را شروع کردند.
و پس از مدتی مادر با پیگیری های مشاوران ومددکاران کانون اعتماد به نفس از دست رفته خود را باز یافت و از آن سردرگمی که در تربیت کودکان دچار شده بود به ثبات عاطفی رسید و وضعیت روحی خانواده بهتر شد. حتی تفکرات و روشهای زندگی مادر در یک مسیر روشن و هدفدار قرار گرفت. هرچند کودکان در ابتدای راه نمو و بالندگی هستند و هرزگاهی هر کدام چالشی جدید در زندگی بوجود می آورند اما مادر به یاری خدا و کمک مشاورین آفتاب تلاش می کند بتواند از بحرانهای زندگی با موفقیت عبور کند و بهترین آینده را برای دخترانش رقم بزند.